سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 93/3/5 | 11:50 عصر | نویسنده : رئوف

 

آورده اند که چند روزی از آغازین روزهای سال نگذشته بود که روی در و دیوار دارالعلم ما اعلانات زدندی  و اظهارات کردندی که کاروانی عازم شهر توس جهت پای بوسی از بارگاه شمس الشموس علیه آلاف التحیة و الثنا است.پس هرکه راشوق دیدار آن بارگاه ملک پاسبان وآن شهر جنت مکان است،با150000تومان پول به دارالبسیج روانه گردد.

مارا نیز مدتی مدید سر دیدار یار در سر بود ودر فراق می سوختیم،پس در معیت چندی از دوستان به همراه اشک دیدگان به شوق زیارت امام مهربان داوطلب همی گشتیم.چند روزی را در شوق دیدار بودیم تا در مورخه روز دوم از برج اردیبهشت از سنه 1393 مصادف با 22جمادی الثانی 1435وقتی 3ساعت از ظهر گدشته بود موعد دیدار رسید .وما طبق عهد موعود بر درب دارالعلم چشم به راه ایستادیم. اما هر چه صبر از جانب ما بیشتر گردید راکب و مرکب دیر کردندی ونیامدندی .و مارا سکه بییفتاد که در این سفر نیز  زمان ناشناسی از حد بگذرد. چونان تمام برنامه ها که یاران بسیجی بگذاشتندی.

ساعاتی را بدین منوال در گرمای طاقت فرسا ودر زیرآفتاب سوزان تاب آوردیم . بی حالی و خستگی بر همگان غلبه کردی.القصه مرکب رسیدی و همگان سوار گشتیم . ما را هم شوق زیارت در دل بودی وهم ذوق سیاحت در سر،و صد البته فراغت از دست فادِر و مادِر؛آن فرشتگان همیشه حاضر وبر همه احوال ناظر......

البته باید متذکر همی گردید که المنة لله مرکب از تیره اسکانیا؛آن قاتل جان ها و رساننده اجل ها نبودی ورنه مارا خوف جان بود ی و سوختن در آتش میانه بیابان.البته این نیز از گرمی دعای فرشتگان مذکور بود که سالم ماندیم.البته شکری دیگر لازم است که ما را جای در انتهای مرکب بودی چراکه در هر حادثتی  که بر انواع مرکب ها نازل گردد(زبونتو گاز بگیر)این سرنشینان هستند که مصدوم ویا مرحوم میگردند نه ته نشینان.

در همین بادی امر باید گفته آید تا شاید از عهده شکرش به در آیم؛آن اسوه توانایی و ملکه زیبایی،آن عزیزتر از عمه و دایی،آن خورنده چایی و آن حاضر در این جا و اون جایی؛الشیخنا الاستاد"ندا رضایی" ویا گاه "رضا ندایی"،بانی این کار خیر گردید.(اگه مردی تو کارای خیردیگه بانی بگرد!خوت میدونی منظورم چیه اونجوری نگاه نکن ). خدایش اجر دهاد و امام غریبان توفیق فراوان عنایت کناد .از کرامات این یگانه دهر، هر چه  گویم کم همی گفته باشمی.اما مشتی آورم نمونه خروار؛او هرگز از کوره در نرفتی و حرف درشت به کس نگفتی،بلکه گاه درشتی های ما نیز شنفتی و باز با محبت دست ما بگرفتی.و هر لحظه در طریق عشق معجزتی تازه کردی و طرحی نو در انداختی،به بخشش های گاه و بی گاه آلو و لواشک و چای و تخمه و دیگر ماکولات و مشروبات(بس کن دیگه حالا گشنه مون شد).تا حدی ما را خورانیدی که و ما  را گمان بر آن  نبود که معده مان این  حد از گنجایش را داشته باشد اما خب ظرفیت است دیگر وقتی آزاد همی شود کاری نمیشودش  کرد. به قول آن کاندید محبوب که خدایش حفظ کناد ظرفیت های جدیدی از معده ما آزاد همی گشت.

ساعاتی گذشت اندکی از گرمای این مرکب که نامش را اتوبوس گفتندی،فولاد آبدیده گشتیم و ساعتی در سرما منجمد همی گشتیم.  تا آنگاه که موعد نماز شام رسیدی و ما در مدینه سرخه توقف  همی نمودیم.در اول قدم که بر خاک آن شهر گذاشتیم تمثالی دیدیم به غایت بزرگ از رییس الرؤسا و امیرالاعتدال شیخ حسن روحانی که قدوم مبارک ما را  به زادگاهش خیر مقدم عرض نمودی.اما دوم گام  که بر خاک شهر سرخه نهادیم با هجوم قشون ملخ مواجه گشتیم که نه ترس از آدمی داشتی ونه راهی برای قتلش باقی گذاشتی .کمی که به مغز کار نکرده مان فشارهمی آوردیم که این ملخان را با ما چه کار است؟ ناگاه در خلسه ای روحانی!!!دریافمتی که این قشون ملخ ،گماشتگان رییس جمهور برای عرض خیر مقدم است. و از انصاف به دور است اگر نکویم چه قدر مخلصانه به انجام وظیفه پرداختندی تا بدان حد که حتی درون بیت الخلا نیز برای خیر مقدم،قدم رنجه کردندی. در این لحظه و در حالی که اشک در چشمانم حلقه همی زده بودی رو به تمثال امیرالاعتدال کرده به کمال ادب زانو زده و با آوازی از عمق جان گفتمی:روحانی مچکریم!!! و دردل این آرزو را پروراندم که ای کاش تمام گماشتگان دین ودولت را همتی چون این لشگر ملخ بودی تا امور خلق بر زمین نماندی.

از چنگ آن ملخان که به سلامتی جستیم تا شهر مشهد چونان اموات خفتیم.البته یاران ومعاشران حتی آنی کم تر از آنی سکوت ننمودندی و چونان زنبورکان وزوزشان در گوشمان همی پیچید و حتی لمح بصری آسوده نخفتیم و مدام چرتمان دچار انقطاع میگشت به قهقهه مستانه یاران. تا آنکه به فریاد دوستان ازجای برجهیدیم که به شهر مشهد رسیده ایم. ابتدا به سوی اتراق گاه شدیم؛ آنهم چه منزل گاهی که نادره شهر بودی. در وصف این منزل گه نه زبان را قدرت توصیف است و نه قلم را یارای تالیف.که هر اتاق را دو نعمت بودی که چون برون شوی  کفش توی پات است و چون درون شوی پر از آشغال وآت( منظورم همون آت وآشغاله بخاطر وزنش مجبورم ،مجبور میفهمی؟).و درهراتاق فرشی لازم وبر هر فرش کفشی عازم.

پس از فراغت از نزول اجلاس و شستن شوخ و چرک راه از بدن و استعمال یک فقره غسل زیارت،با دلی لرزان وچشمی گریان راهی بارگاه شاه شاهان،رهنمای گمراهان،ضامن پر گناهان و پناه بی پناهان همی گشتیم.تا قدم بدان آستان رسید و چشم بدان گنبد زرین اوفتاد،دیدگان را امان نماند و سیل اشک به راه اوفتاد،که ما را چه لیاقت که در این در گاه حاضرهمی  گردیم. آن لحظه توصیف حال ما تنها بدین بیت از لسان الغیب میسر گشتی:

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم                           از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

 




  • بازی مهربانی
  • جان سخت
  • قیمت دلار
  • آریان پی سی