فکرشو بکن یه مرد....
مرد باشه....
غیرتی....
باوفا....
باادب....
دو تا فاطمه مادرشن؛یکی ام البنین،یکی ام ابیها
حتما میپرسی کی زهرا«سلام الله علیها» مادر عباس شد؟
بیا قصه رو از اول شروع کنیم؛با خودم فکر میکنم یه برادر چقدر حرمت برادرش رو داره که حتی تو به دنیا اومدن هم بعد برادر اومده.
آره چهارم شعبان،تو خونه امیرالمومنین یه پسر که نه یه مرد متولد شد، اصلاتو این خونه هر نوزادی که به دنیا بیاد مرده،شیر مرده،حتی اگه زینب باشه....
غرض اینکه این نوزاد رو ام البنین به دنیا آورد و چشم همه اهل خونه رو روشن کرد
بیشتر همه حتما مولا شاد بوده که همچین پهلوونی بعد خودش هوای پسرای فاطمه رو داره...
روزگار گذشت و روزی اومد که عباس«علیه السلام» پای علقمه نشسته بود و مشتش پر آب....اما حتی یک قطره ننوشید ومن همیشه تو رویام میگم شاید غصه خورد که چرا دستاش خنکی آب رو حس کرده؟
حتی یک ساعت نگذشت که عباس«علیه السلام»بدون دست ،بافرق خونی افتاده روی زمین،اما دردش فقط قولی بود که به بچه های امامش داده بود،آره امام؛تا اون روز حتی برادر صداش نزده بود.آخه پسر ام البنین رو چه به برادری پسر ام ابیها...
اما حالا قضیه فرق داشت،عباس با همون چشمای خونی دید که زهرا بالا سرشه وبهش میگه پسرم...حتما این لحظه برای عباس از لحظه تولد هم شاددتر بود...فقط تونست تمام توانش رو جمع کنه و بگه برادر،برادرت رو دریاب...
این شعر رو که سروده آقای رضا علی اکبری هست تقدیم میکنم به همه مردانی که عباس امام خمینی بودند یا اباالفضل امام خامنه ای هستند:
گفتند آتش است و نترسید مرد من
با شعله های حادثه رقصید مرد من
وقتی که باد آمد و در ذهن باغ ریخت
او کوه بود او که نلرزید مرد من
دشمن رسید تا دم دروازه های شهر
دل را چراغ کرد و نخوابید مرد من
شیری شروع شد به مصاف شغالها
گردن کشید و ناخن و غرید مرد من
آتش ولی دو سوم او را به من نداد
اما عجیب این که نرنجید مرد من
***
ده سال بعد شهر پر از فتنه و فریب
تن را کشید در تب تردید مرد من
با بنز چون شما نه که با ویلچری حقیر
در کوچه های غمزده چرخید مرد من
از خون کیست این همه ی میز و اعتبار
اما قبول – دید و نپرسید مرد من
هی سرفه سرفه و خون روی ملحفه
گلبرگ هایی از جگرش دید مرد من
***
یک هفته پیش ملحفه لبریز سرخ شد
مثل انار گل زد و ترکید مرد من
حالا من و عروس جوانی که نیستم
شک میکنم برای چه جنگید مرد من
.: Weblog Themes By Pichak :.