خورشید دوازدهم هنوز بر عاشورا نتابیده!
به نقل از قطعه 26
لیلة الامتحان به معنای شب امتحان است.که درهر سال به طور معمول دو مرتبه تکرار می شود و در هر مرتبه حدودا بیست شب به طول می انجامد. یکی اوایل زمستان و دیگری اواخر بهار.هر چند عده ای نیز ممکن است در آخر شهریور نیز لیلة الامتحانی برای خودشان مقرر کنند.
در توصیف این ایام می توان به افزایش استرس عمومی اشاره کرد که در چهره هر شخص محصل به وضوح مشهود است.افزایش معنویات نیز از دیگر علایم این دوران است.بدین صورت که حتی کسانی که هیچ ارتباطی با خدا ندارند نیز به جبران کم کاری های خود در طول ترم،در این ایام به درگاه خدا تضرع نموده و التماس نمره دارند.علامت دیگر ،کاهش استفاده از اینترنت و موبایل و تلویزیون است،که البته پس از ایام امتحانات ظرف مدت دو الی سه روز جبران خواهد شد.
توصیه بنده به دوستان آن است که در ایام امتحان حتی المقدور از تفکر بپرهیزید. توضیح آن که در ایام امتحانات باپدیده ای روبرو می شویم به نام تازگی مطالب کتب درسی،که از عدم مطالعه این کتب در طول سال نشأت می گیرد.و نیاز هست که برای فهم مطالب جدید تفکری صورت بگیرد.دلیل توصیه بر عدم تفکر آن است که مغز در این ایام استعداد بالایی برای فلسفه بافی دارد. بسیاری از اختراعات بشری در هنگام درس خواندن برای امتحانات واقع شده است.برای مثال اینجانب هر گاه در درس اقتصاد به نام آدام اسمیت و ادامه مطلب...
علمدار ولایت!
25 سال است پرچم را یک تنه به دوش گرفته ای
چه قدر برازنده شماست ردای ولایت!
چه قدر زیباست نشانی که از حضرت سقا بر دست شماست!
و همان قدر دردناک.....
مرا به عنوان کوجک ترین سربازت بپذیر که با شما بودن در عصر غیبت در امان بودن است.
آرزویمان است زیر بیرق شما پرچم را به مولایمان برسانیم.
خدا قوت علمدار!
ما عاشق ولایتیم
تاسر حد جان،
چه امام خمینی چه امام خامنه ای!!
سال 67 هم بچه بودیم،نفهمیدیم
اما کور خوانده اند
حالا اگر جرعه جرعه زهر در کاممان کنند
نمیگذاریم به آقایمان جام زهر تعارف کنند
به دوستان توصیه میکنم کتاب راز قطع نامه نوشته کامران غضنفری را بخوانند تا بدانند چه کسانی جام زهر را به امام دادند
مطالعه پیام حضرت امام (رحمت الله علیه)در پذیرش قطعنامه(صحیفه امام،جلد21) نیز ضروری است و البته دردناک،از جنس دردهایی که طعم دانستن می دهد
مژده ای دل که دگر سوم شعبان آمد
پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد
مژده ای دل که برای دل غمدیده ما
هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد
خیز ای دل تو بیارای کنون بزم طرب
که دگر موسم اندوه به پایان آمد
مطربا نغمه نو ساز کن و پای بکوب
که به ما مژده وصل شه خوبان آمد
ساقیا باده بده خود بنما سرمستم
زان میای کو به تن خسته ما جان آمد
ظلمت و تیرگی شام الم رفت کنون
روز شادی شد و خورشید فروزان آمد
غنچهی دهر در این روز بخندید دگر
که به بستان علی نوگل خندان آمد
عطر پاشید به بستان که همه عطرآگین
سمن و یاسمن و سنبل و ریحان آمد
بلبل از لب به ترنم بگشاید نه عجب
که به گلذار نبی بلبل خوش خوان آمد
گوهری از صدف بحر کرم گشت عیان
که به توصیف رخش لولو مرجان آمد
که به توصیف رخش لولو مرجان آمد
نور حق جلوه به برج شرف زهرا کرد
بین به این نور که این گونه درخشان آمد
وه چه روزی است مبارک ز قدوم شه دین
موسم مغفرت و رحمت یزدان آمد
روز فرخنده میلاد حسین ابن علی(ع)
مژدهی خامُشی آتش نیران آمد
باعث کون و مکان منشاء ایجاد حسین
که وجودش به جهان مفخر انسان آمد
مظهر ذات خدا سبط رسول دو سرا
نور چشمان علی آن شه مردان آمد
حیف و صد حیف که در واقعه کرب و بلا
بر تن خسته او ظلم فراوان آمد
بر سر عهد و وفا در ره معشوق نگر
خود فدا کرد که سالار شهید آن آمد
ای غلامان اگرت بار گنه سنگین شد
غم مخور چونکه حسین شافع عصیان آمد
روزی شیخنا طبق عهد ماضی،ما را گفتی که امروز از شهر بیرون خواهیم شدن وتفرج همی خواهیم کرد. از آن چه در مسیر بر سر ما گذشت هیچ نگویم به،که هر آنکه از ماوقع آگاه است که هست،و هر که را هم خبر نیست که نیست.......آن روز به تفرج گاهی رفتیم که کوه سنگی نامش بودی و درون خود جویبارهای خنک داشتی ومسیری بس سنگلاخ.ما نیز با قوتی تمام طی طریق نموده و به راس آن نایل آمدیم.برفراز آن قله عده ای از یاران سفر کرده را دیدیم،گمنام و آرام خفته و البته بیدار وناظر بر احوالات ایی جانبان.و گویی هر آن در گوش ما پیام پیر و مرادشان را خواندندی که:"پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد."ما را از این دیار سبکی زاید الوصفی در روح حاصل آمد.
مقصد بعدی تشرف به آستان امام زادگان"یاسر وناصر"علیهما السلام بودی.ایشان از نوادگان مولانا امام موسی الکاظم علیه السلام بودندی وتعظیم وتکریمشان بر ما لازم.
بسیار شنیده ایم که گفته اند بسیار سفر باید تا پخته شود خامی .و آنچه که مارا از خامی در این سفر به درآورد مصاحبت با یاران بودی که ما نکته ها از ایشان آموختیم.من جمله آنچه در این سفر بر ما مکشوف گشتی،اهمیت یکی از مصنوعات بشر بود که دوربینش نام نهاده اند وبیش از هر چیز در سفر به کار آمدی بدان حد که در همه حالات این مخلوق بی دست و پا به ثبت احوالات ما مشغول بودی و هرگز از پای ننشستی.ویاران یکان یکان یا دوتا دوتا و گاه چنداچند در مقابل آن ایستاده وبه ثبت لحظات اقدام کردندی.
فکرشو بکن یه مرد....
مرد باشه....
غیرتی....
باوفا....
باادب....
دو تا فاطمه مادرشن؛یکی ام البنین،یکی ام ابیها
حتما میپرسی کی زهرا«سلام الله علیها» مادر عباس شد؟
بیا قصه رو از اول شروع کنیم؛با خودم فکر میکنم یه برادر چقدر حرمت برادرش رو داره که حتی تو به دنیا اومدن هم بعد برادر اومده.
آره چهارم شعبان،تو خونه امیرالمومنین یه پسر که نه یه مرد متولد شد، اصلاتو این خونه هر نوزادی که به دنیا بیاد مرده،شیر مرده،حتی اگه زینب باشه....
غرض اینکه این نوزاد رو ام البنین به دنیا آورد و چشم همه اهل خونه رو روشن کرد
بیشتر همه حتما مولا شاد بوده که همچین پهلوونی بعد خودش هوای پسرای فاطمه رو داره...
روزگار گذشت و روزی اومد که عباس«علیه السلام» پای علقمه نشسته بود و مشتش پر آب....اما حتی یک قطره ننوشید ومن همیشه تو رویام میگم شاید غصه خورد که چرا دستاش خنکی آب رو حس کرده؟
حتی یک ساعت نگذشت که عباس«علیه السلام»بدون دست ،بافرق خونی افتاده روی زمین،اما دردش فقط قولی بود که به بچه های امامش داده بود،آره امام؛تا اون روز حتی برادر صداش نزده بود.آخه پسر ام البنین رو چه به برادری پسر ام ابیها...
اما حالا قضیه فرق داشت،عباس با همون چشمای خونی دید که زهرا بالا سرشه وبهش میگه پسرم...حتما این لحظه برای عباس از لحظه تولد هم شاددتر بود...فقط تونست تمام توانش رو جمع کنه و بگه برادر،برادرت رو دریاب...
این شعر رو که سروده آقای رضا علی اکبری هست تقدیم میکنم به همه مردانی که عباس امام خمینی بودند یا اباالفضل امام خامنه ای هستند:
گفتند آتش است و نترسید مرد من
با شعله های حادثه رقصید مرد من
وقتی که باد آمد و در ذهن باغ ریخت
او کوه بود او که نلرزید مرد من
دشمن رسید تا دم دروازه های شهر
دل را چراغ کرد و نخوابید مرد من
شیری شروع شد به مصاف شغالها
گردن کشید و ناخن و غرید مرد من
آتش ولی دو سوم او را به من نداد
اما عجیب این که نرنجید مرد من
***
ده سال بعد شهر پر از فتنه و فریب
تن را کشید در تب تردید مرد من
با بنز چون شما نه که با ویلچری حقیر
در کوچه های غمزده چرخید مرد من
از خون کیست این همه ی میز و اعتبار
اما قبول – دید و نپرسید مرد من
هی سرفه سرفه و خون روی ملحفه
گلبرگ هایی از جگرش دید مرد من
***
یک هفته پیش ملحفه لبریز سرخ شد
مثل انار گل زد و ترکید مرد من
حالا من و عروس جوانی که نیستم
شک میکنم برای چه جنگید مرد من
ساعاتی سر در جیب مراقبت فرو برده و عهدها خورده و سوگندها یاد نمودیم که گر ازین سفر بازگردیم،گرد خطا نگردیم وگناهی مرتکب نشویم.غافل از آنکه شیطان رجیم،گرچه در این آستان راهی ندارد،دورادور مارا در نظر داشتی و دام ها برایمان کاشتی.تنها مادام که در این آستان هستیم در دسترس او نباشیم؛چرا که دل ما دراین آستان به شیطان آنتن نمی دهد.و اصلا در آن دل که حضرات آل الله باشند آن ملعون را چه جای؟اما چون رجعت کنیم به طرفة العینی سرمایه عظیمی که به بهای اشک خریده ایم به رایگان در اختیار او همی گذاریم. واو زود همی در رباید وبر سست عهدی ما خنده ها همی نماید.
القصه در کاروان ،شیخنا ندا رضایی را ،ندیمه ای بود که هر گاه به نامی خواندندش؛گاه میرتا وگاه مترو و اندکی از اوقات نیز میترا خواندندی اش(خودمم نتونستم بخونم زیاد زحمت نکش).او نیز دراثر مصاحبت با شیخنا به خلقیات نیکوی آن استاد اعظم متصف گشتی،اما بد حادثه در این سفر،گاه از معده او دردها خاستی و خوشی ما را کاستی.
آورده اند که چند روزی از آغازین روزهای سال نگذشته بود که روی در و دیوار دارالعلم ما اعلانات زدندی و اظهارات کردندی که کاروانی عازم شهر توس جهت پای بوسی از بارگاه شمس الشموس علیه آلاف التحیة و الثنا است.پس هرکه راشوق دیدار آن بارگاه ملک پاسبان وآن شهر جنت مکان است،با150000تومان پول به دارالبسیج روانه گردد.
مارا نیز مدتی مدید سر دیدار یار در سر بود ودر فراق می سوختیم،پس در معیت چندی از دوستان به همراه اشک دیدگان به شوق زیارت امام مهربان داوطلب همی گشتیم.چند روزی را در شوق دیدار بودیم تا در مورخه روز دوم از برج اردیبهشت از سنه 1393 مصادف با 22جمادی الثانی 1435وقتی 3ساعت از ظهر گدشته بود موعد دیدار رسید .وما طبق عهد موعود بر درب دارالعلم چشم به راه ایستادیم. اما هر چه صبر از جانب ما بیشتر گردید راکب و مرکب دیر کردندی ونیامدندی .و مارا سکه بییفتاد که در این سفر نیز زمان ناشناسی از حد بگذرد. چونان تمام برنامه ها که یاران بسیجی بگذاشتندی.
ساعاتی را بدین منوال در گرمای طاقت فرسا ودر زیرآفتاب سوزان تاب آوردیم . بی حالی و خستگی بر همگان غلبه کردی.القصه مرکب رسیدی و همگان سوار گشتیم . ما را هم شوق زیارت در دل بودی وهم ذوق سیاحت در سر،و صد البته فراغت از دست فادِر و مادِر؛آن فرشتگان همیشه حاضر وبر همه احوال ناظر......
البته باید متذکر همی گردید که المنة لله مرکب از تیره اسکانیا؛آن قاتل جان ها و رساننده اجل ها نبودی ورنه مارا خوف جان بود ی و سوختن در آتش میانه بیابان.البته این نیز از گرمی دعای فرشتگان مذکور بود که سالم ماندیم.البته شکری دیگر لازم است که ما را جای در انتهای مرکب بودی چراکه در هر حادثتی که بر انواع مرکب ها نازل گردد(زبونتو گاز بگیر)این سرنشینان هستند که مصدوم ویا مرحوم میگردند نه ته نشینان. ادامه مطلب...
.: Weblog Themes By Pichak :.